همیشه فکر میکردم با بغض و غصه هم میشه مثل سردرد برخورد کرد و وقتی غصه امونت و بریده و بغض گلوت و زیر دست گرفته و درحال خفه کردنته، میشه با خوابیدن و دور شدن از اون موقعیت به حال بهتر و شاید حتی فراموش کردن اون حالت رسید. مثل حس خوب بعد از خوابی که سردردت و با خودش برده و دیگه اثری ازش نمونده.

صبح اولین روزهای پاییز 98 چیز جدید و به نظر خودم عجیبی رو تجربه کردم.

تقریبا ساعت 9 صبح بعد از یه خواب 7.8 ساعته از خواب بیدار شدم و وقتی تو حالت خواب و بیداری و درازکش (بدون این که هنوز شرایط و موقعیت و لحظه رو درک کنم) در حال چک کردن صفحه های اجتماعیم بودم، به طور اتفاقی یه جایی توی تلگرام که آهنگا رو اونجا ذخیره میکنم رسیدم و آهنگ "همیشه غایب" از فریدون و پیدا کردم و با شروعش توجهم به سنگینی گلوم و بعدش قطره های اشک جاری شده از بازوم که تقریبا زیر سرم بود جلب شد و به غصه فکر کردم که چقدر میتونسته سمج و موندگار باشه.

راستش بغض و سردرد میتونستن خواهر و برادرای همراهی باشن ولی انگار سردرد همیشه به این رابطه وفادارتر بوده و همیشه سعی کرده بغض و تنها نذاره. ولی بغض وقتی میومد، صبر میکرد تا گلنار به وجود آورده توی گلو تبدیل به انار بزرگی بشه و در نهایت ترک بخوره و تا وقتی چکه چکه ریختن قطره های خون از تن انار رو نمیدید جایی نمیرفت و همونجا میموند (مثل مادر وفاداری که تا لحظه ی دیدن ثمر دادن شکوفه ی زندگیش حتی با مرگ هم میجنگد)، بدون توجه به این که سردرد برای کنارش بودن اومده بود. شاید چون بغض سمج تر از این حرفا بود.

.

.

.

آسمونم بارونیه

اگه آهنگ بود "همیشه غایب" فریدون فروغی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Travis Tina ویلا شمال_خرید ویلا ارزان در شمال Simo PIXOTAK چابهار زیبای من خواص خوراکی ها یادداشت های اینجانب