جمعیت امام علی(بعدها راجع بهش خواهم نوشت) من و با آدمایی جدیدتر از تصورم آشنا کرد. یکی از این ویژگیهای جدید که آدمهای جدیدی رو برای من ساخته بود گیاهخواری دوتا از اعضا بود که بعدها با تلاش یکی از اعضا تبدیل به سه عضو گیاهخوار شدن و به طرز مرموز و بیمنطقی ناخودآگاه توی ذهن من، سین و شاید حتی بقیهی اعضا رسوخ پیدا کرد که یعنی میشه گوشت نخورد، فلان چیز و نخورد و این فکر که خب چرا نخورد!
ما ناخودآگاه تبدیل شده بودیم به آدمهایی که بدون هیچ فشار و تلاشی داشتن توی ذهن خودشون پدیدهی گیاهخواری رو پرورش میدادن. به حدی که دیروز سارا گفت که دلش میخواد برای دوهفته این چالش و برای خودش ایجاد کنه و گیاهخواری رو تجربه کنه و ماجرا از اونجایی عجیب شد که من بیوقفه و بدون فکر فقط از طریق ناخودآگاهم حرفش و تایید کردم و تصمیم گرفتم از شنبهای که 3ساعت ازش گذشته وارد "چالش دوهفته گیاهخواری" بشم.
ساعت 3بامداد و در حین گوش دادن به قسمتی از رادیو دیو و شنیدن همزمان آهنگایی که دوست داشتم توی جهانی موازی شنوندهی صرف و حتی خورَشون باشم و صدای در اتاق که با باد کولر ت میخوره و صدای سمج و رو اعصابی رو تولید میکنه، به این فکر میکنم که چرا و چیجوری باید از پس این چالش بربیام و درنهایت از نتیجه احساس رضایت کنم. به غذای سلفی که به جاش باید از خونه غذا برد، به خانوادهای که قطعا این چالش و نخواهند پذیرفت و نباید بهشون چیزی راجع بهش بگم و فکر کردن به این که چه کاری برای پنهون کردنش ازم برمیاد، به غذاهایی که نمیشه خوردشون و فکر به این که مگه غذایی هم باقی مونده که بشه خوردش؟! D:
خوبی این فکرا اینه که تا وقتی هست تنهایی و بیکاری شب میگذره و باعث صدای پادکست مسخرهی رادیو دیو که کلی تعریف ازش شنیده بودی الان فهمیدی چقدر مضخرف و رومخه برات قابل تحمل بشه.
.
.
پ.ن: انگار باید برم رادیو چهرازی رو هزارباره گوش بدم به جای پادکستای مسخرهای که همه ازش تعریف میکنن و درنهایت میبینی مشتی شره. پاییز هم که داره میاد و درخوره :)))
آسمونم ابریه
اگه آهنگ بود، آهنگ نبود پادکستای رادیو چهرازی بود
درباره این سایت